در شماره گذشته ويژگي هاي مجمع البيان را مورد بررسي قرار داديم و مباحثي همچون رويكرد ادبي مجمع البيان، انكار ترادف، استفاده از شواهد شعر و نثر و همچنين بهره هاي كلامي و احكام فقهي را كه علامه طبرسي در تفسير خويش از آيات برده است، بيان نموديم. اينك در ادامه بحث به بازتاب علوم قرآني در تفسير علامه طبرسي مي پردازيم.
(قسمت سوم - بازتاب علوم قرآني در مجمع البيان)
مراد از علوم قرآني، دانش هايي است كه براي فهم بهتر و عميق تر قرآن كريم پديد آمده اند و شامل موضوعاتي مانند تاريخ قرآن، قرائات، تحريف ناپذيري، اعجاز، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مكي و مدني، تناسب و ... مي باشد.
اين علوم به عنوان پيش نياز تفسير از ديرباز مورد توجه مفسران قرآن كريم بوده است. علامه طبرسي نيز همانند بسياري از مفسران، علاوه بر ذكر مقدمه اي درباره برخي از موضوعات مهم علوم قرآني، در لابه لاي تفسير آيات نيز از اين علوم بهره گرفته است.
هدف از اين نوشتار، پي بردن به ميزان بهره مندي اين مفسر گرانقدر از علوم قرآني در مجمع البيان است. بديهي است كه بررسي دقيق تمامي موضوعات در وسع اين نوشتار نيست و سعي بر آن است كه در حد توان تصويري كلي از برخي موضوعات علوم قرآني در مجمع البيان ارائه شود.
تاريخ قرآن از جمله موضوعاتي است كه به سندشناسي قرآن كريم مي پردازد و مباحثي مانند وحي، نزول قرآن و جمع قرآن را بررسي مي كند. مسئله جمع قرآن نيز يكي از مهم ترين مباحث تاريخ قرآن است.
علامه طبرسي در مقدمه مجمع البيان، به بحث جمع قرآن مي پردازد و به نقل از سيدمرتضي مي نويسد: <قرآن در زمان رسول خدا(ص) به صورت كنوني جمع شده بود؛ زيرا كل قرآن در آن زمان تدريس و حفظ مي شد. گاه تعدادي از افراد مشخص مي شدند كه همه آن را حفظ مي كردند و بر پيامبر(ص) مي خواندند. برخي صحابه مانند ابن مسعود، ابي بن كعب و ديگران چند بار قرآن را نزد رسول خدا(ص) ختم كردند و اين مطلب با كم ترين تأمّل ثابت مي كند كه قرآن در زمان رسول خدا(ص) جمع و مرتب شده بود. مخالفان اين نظر از اماميه و حشويه به اخبار ضعيفي اعتماد كرده اند كه با آن اخبار نمي توان از آنچه به طور يقين بيان كرده ايم، دست برداشت>.
علامه طبرسي در مباني قرآن شناختي خويش، به صيانت قرآن از تحريف به زيادي يا كاستي باور دارد و مي نويسد: <تحريف قرآن با افزايش و زيادي لفظي به اجماع نبوده است، اما تحريف به نقصان و تغيير را پاره اي از عالمان شيعي و گروهي از حشويه روايت كرده اند. ولي ديدگاه درست در مذهب ما مصون بودن قرآن از تحريف است. سيدمرتضي نيز اين نظر را برگزيده و در جاي جاي گفته هاي خويش تكرار كرده است كه اطمينان به درستي نقل قرآن، به سان آگاهي از قريه ها و شهرها و رويدادهاي بزرگ و وقايع مهم و ... است؛ يعني چنانكه يقين به آن ها مشهور و مسلّم است، علم به درستي و مصونيت قرآن از تحريف نيز قطعي و مسلم است؛ بلكه انگيزه و توجه به حفظ و صيانت قرآن از تحريف را مي توان بيش از ساير موارد ياد شده دانست؛ زيرا قرآن معجزه نبوت، مأخذ علوم شرعي و احكام ديني است و انديشمندان مسلمان نهايت تلاش را در حفظ و حراست آن به كار بستند. بر اثر همين تلاش و مراقبت بود كه دانشمندان موارد اختلافي اعراب، قرائات، حروف و آيه هاي قرآن را شناسايي كردند. به اين ترتيب چگونه مي توان تحريف قرآن به تغيير و كاستي را با اين همه توجه صادقانه و ضبط شديد پذيرفت>.
ايشان در توضيح آيه (إِنّا نَحْنُ نَزّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ) مي نويسد: <مراد از ذكر، قرآن است و (إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)؛ يعني آن را از زيادي و نقصان و تحريف و تغيير حفظ مي كنيم و اين آيه شريفه مانند آيه (لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ( دلالت بر تحريف ناپذيري قرآن دارد>. همچنين در تفسير و توضيح آيه 13 سوره مائده به بيان اقسام تحريف مي پردازد.
مؤلف پس از بيان مطالبي كوتاه در مورد اعجاز قرآن در مقدمه، در توضيح آيات مربوطه نيز به اثبات اعجاز قرآن مي پردازد؛ به عنوان نمونه در تفسير آيات 23 و 24؛ سوره بقره مي نويسد: <اين آيات دليل عقلي بر اعجاز قرآن است و بر صحت نبوت پيامبر اكرم(ص)دلالت دارد>. همچنين در تفسير و توضيح آيه 88 سوره اسراء به بيان وجوه اعجاز قرآن اعم از لفظي و محتوايي مي پردازد.
بخش دوم از مقدمه مجمع البيان، به بيان اسامي قاريان مشهور و راويان آن ها اختصاص دارد. همچنين مؤلف اختلاف قرائات را در هر آيه متذكر مي شود و سپس دليل آن را بيان مي كند.
علامه طبرسي از اسباب نزول به عنوان ابزاري جهت فهم و تفسير قرآن بهره برده است. ايشان در نقل اسباب نزول، پيش از پرداختن به تفسير و تبيين معنوي آيات، سبب نزول آن را ذكر مي كند؛ مانند آيه شريفه (فَمَنْ حَجّ الْبَيْتَ أوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أنْ يَطّوّفَ بِهِما) كه ظاهر آن كه مي فرمايد <فلا جناح>، با حكم به وجوب سعي بين صفا و مروه ناسازگار است. مرحوم طبرسي با استناد به روايتي از امام صادق(ع) درباره سبب نزول آيه اين توهم را مي زدايد: <مسلمانان گمان مي كردند صفا و مروه از بدعت هاي جاهليت است، به همين دليل خداوند اين آيه را نازل فرمود. شعبي و بسياري از علما مي گويند: علت اينكه خداوند فرمود، مانعي نيست كه سعي به جا آوريد، در حالي كه سعي بين صفا و مروه واجب است؛ اين است كه بالاي كوه صفا و مروه، بت هايي به نام نائله نصب گرديده بود و مشركان به هنگام سعي ميان صفا و مروه، آن ها را به عنوان تبرك مسح مي كردند. به اين جهت مسلمانان از سعي ميان صفا و مروه خودداري مي كردند كه خداوند اين آيه را نازل كرد>.
بهره وري علامه طبرسي از اسباب نزول قرآن در فهم بهينه آيات بسيار گسترده است، اما اين توجه فراگير سبب نمي شود كه ايشان در مواردي كه اسباب نزول خاص و آيه عام است، ملاك را خصوص سبب نزول قرار دهد؛ بلكه وي نيز مانند بسياري از قرآن پژوهان و مفسران، عموم آيه را ملاك مي داند و آيه را بر تمام مصاديقش، در تمام زمان ها و مكان ها حمل مي كند. براي نمونه سبب نزول آيه زير، خاص و آيه عام مي باشد: (قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الّتي تُجادِلُكَ في زَوْجِها... الّذينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ...).
مرحوم طبرسي سبب نزول آيه را ظهار اوس بن صامت مي داند؛ بنابراين سبب نزول آيه خاص است و اگر ملاك خصوص، سبب باشد؛ حكم آيه تنها در مورد اوس بن صامت و همسرش خواهد بود، اما مرحوم طبرسي ملاك را عموم آيه مي داند و در تمام مواردي كه ظهار اتفاق مي افتد، حكم آيه را جريان مي دهد.
همچنين در سبب نزول آيات 10 ـ 5 سوره انسان مي نويسد: <خداوند اين آيات را درباره علي، فاطمه، حسن و حسين: نازل كرد، ولي اين آيات شامل تمام مؤمناني مي شود كه عمل و رفتاري همانند ايشان انجام دهند>.
البته در برخي موارد، مؤلف از عموم مفهوم نص دست بر مي دارد و آن، جايي است كه مفهوم آيه تنها يك مصداق بارز، قطعي و مورد اتفاق داشته باشد؛ مانند آيه مباركه (لَيْسَ الْبِرَّ أنْ تُوَلّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَه وَ الْكِتابِ...) كه مؤلف در اين باره مي نويسد:
<اصحاب ما ﴿اماميه﴾ به اين آيه استدلال كرده اند كه مراد از آن، اميرمؤمنان علي7 است؛ زيرا به اجماع امت اسلامي او تمامي اين اوصاف را دارا بود. پس قطعاً او مراد است، امّا درباره وجود اين اوصاف در غير او چنين قطعي وجود ندارد؛ از همين جهت زجاج و فرّاء گفته اند: آيه مخصوص پيامبران معصوم است؛ زيرا اين امور را چنانكه شايسته آن است، جز پيامبران الهي نمي توانند انجام دهند>.
علامه طبرسي ذيل آيه 7 سوره آل عمران پس از تعريف محكم و متشابه، به بيان اقوال مختلف در اين باره مي پردازد. ايشان متشابهات را در حد توان با كمك عقل و دليل و موافق با كتاب خدا و روايات معصومان: تفسير مي كند. براي مثال در مباحث خداشناسي، جسم بودن خداوند را انكار مي كند و دلايل استواري در اين زمينه ارائه مي دهد؛ در نتيجه آياتي را كه به ظاهر نشان از جسم بودن خداوند دارد، در پرتو خداشناسي خود تفسير مي كند؛ براي مثال در تفسير آيه (إِلي رَبِّها ناظِرَه) كه در رؤيت خداوند با چشم ظهور دارد، مي نويسد: <"النظر" به معناي گرداندن حدقه به سوي هدف براي ديدن آن است و نيز به معناي انتظار و تفكر آمده است و اين معاني با آيات قرآن و اشعار عربي تأييد مي شود>. پس در نقد نظر كساني كه نظر را به معناي رؤيت مي دانند، مي نويسد: <اينكه نظر به معناي ديدن باشد، ممكن نيست؛ زيرا هر آنچه با چشم به آن نگريسته شود، با حدقه چشم و نگاه به آن اشاره مي شود و خداوند برتر از آن است كه با چشم به او اشاره شود؛ چنانكه برتر از آن است كه با انگشتان به او اشاره شود و نيز ديدن با عضو بينايي ممكن نخواهد شد، جز با رو كردن به سوي چيزي و خداوند به اتفاق همگان از اين نيز برتر است.
همچنين ديدن با چشم جز با اتصال شعاع نور با آنچه ديده مي شود، نخواهد بود كه خداوند از اين نيز منزه است. افزون بر اينكه نگاه در لغت به معناي ديدن نيست؛ زيرا نگاه با چشم تمناي ديدن را مي رساند؛ چنانكه نگاه با دل، تمناي شناختن را مي كند. شاهد آن، اين است كه مي گويند به هلال نگريستم، اما آن را نديدم. اگر نگريستن به معناي ديدن بود، اين سخن تناقض داشت و باطل بود يا اينكه مي گويند، آن قدر او را نگاه كردم تا آنكه او را ديدم. چگونه چيزي مي تواند سرانجام خود باشد؟ آيا مي توان گفت: همواره آن را ديدم تا آنكه آن را ديدم؟
ديگر اينكه ما نگاه كننده را قطعاً نگاه كننده مي دانيم، اما لزوماً او را بيننده نمي خوانيم؛ زيرا وقتي در چيزي مي نگرد، به او مي گوييم آيا ديدي يا نديدي؟>.
به باور مرحوم طبرسي اگر ماده <ناظره> به معناي رؤيت باشد، مراد نظر به نعمت هاي بهشت است، نه به خداوند و اگر به معناي انتظار باشد، در معناي انتظار اختلاف است كه به آن اشاره مي كند. در همين راستا وقتي آيات به ظاهر ناسازگار با صفات خداوند را تفسير مي كند، فهم او بيشتر تحت تأثير شناخت ايشان از پديد آورنده قرآن قرار مي گيرد.
علامه طبرسي در مقدمه مجمع البيان، ضمن اشاره به اينكه اسلام ناسخ شرايع پيشين است، بررسي مفصل مباحث مربوط به نسخ مانند اقسام نسخ، شرايط و تفاوت نسخ با بدا و تخصيص و ... را به كتب اصول فقه ارجاع مي دهد. البته از اين مباحث در حد تفسير آيات بهره مي گيرد و در موارد بسياري به بررسي آيات ناسخ و منسوخ مي پردازد. درباره مباحث مربوط به نسخ نيز به طور كلي مي توان مطالبي را از لابه لاي تفسير مجمع البيان به دست آورد؛ براي مثال در توضيح آيه 106 سوره بقره به تعريف لغوي و اصطلاحي نسخ مي پردازد. همچنين به جواز نسخ در شريعت اسلامي قائل است و در اين باره به آياتي مانند 106 و 143 سوره بقره استناد مي كند. به باور علامه طبرسي نسخ قرآن به وسيله سنت قطعي جايز است؛ زيرا سنت نيز به نوعي وحي خداوند و امر ايشان است و عبارت آخر آيه 106 سوره بقره بر اين امر دلالت دارد كه خداوند تعالي قادر است آيه را با آنچه كه شايسته تر و سودمندتر است، نسخ نمايد و آن چيز مي تواند قرآن يا سنت باشد.
ايشان مواردي مانند تحقق تنافي بين دو حكم، تأخّر زماني ناسخ از منسوخ، عدم تصادم با عقل و نقل و جواز نسخ تنها در احكام شرعي را از شرايط نسخ مي داند و بر اين اساس، منسوخ بودن بسياري از آيات را رد مي كند. بنابر بررسي هاي انجام شده، ايشان با توجه به شرايط نسخ، تنها در شش مورد نسخ آيات را پذيرفته است.
شيخ طبرسي در پاره اي موارد پس از بيان معناي آيات، قصه واقعه اي را كه آيه به آن اشاره دارد، بيان مي كند و وقايع را با دقتي تمام مورد تحليل قرار مي دهد كه نشان از وسعت اطلاع ايشان در فن تاريخ و قصص دارد. بنابر آمار مفتاح مجمع البيان، علامه طبرسي نزديك به صد مورد به بيان قصص قرآن اعم از داستان هاي پيامبران، غزوات پيامبر اكرم(ص)و... مي پردازد.
بهره گيري از تناسب و سياق آيات در مجمع البيان، برجستگي خاصي دارد. مؤلف در لابه لاي تفسير تحت عنوان <النظم> به بيان ارتباط ميان آيات مي پردازد و به واژگان آيات قبل و بعد توجه بسيار دارد؛ به عنوان مثال در توضيح آيات 33 و 34 سوره آل عمران مي نويسد: <وجه اتصال اين آيه با قبل آن، اين است كه چون منازعه درباره ابراهيم7 و عيسي7 بود و سخنان يهود و نصارا درباره آن دو متفاوت بود، خداوند تعالي توضيح مي دهد كه هركس از رسول(ص) اطاعت كند، درباره آن دو آنچه را مي گويد كه او مي گويد>.
چنانكه گفتيم مؤلف به واژگان آيات قبل و بعد توجه بسيار دارد و از سياق آيات به مراد آيات پل مي زند؛ زيرا توجه به ارتباط ميان آيات و سياق آن ها، بستر مناسبي را براي فهم بهتر آيات فراهم مي سازد و مفسر را با افق گسترده تري از موضوع آشنا مي كند؛ در نتيجه فهم مفسر دقيق تر و احتمال اشتباه كاهش مي يابد. در تفسير آيه )وَ قَطّعْنَ أيْدِيَهُنّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ(، مفسر از سياق آيه در گزينش يكي از احتمالات سود مي برد و مي نويسد: <عده اي گفته اند: اين تنزيهي براي اوست، از اينكه از شدت جمالش به بشر تشبيه شود و سياق آيه بر اين مطلب دلالت دارد؛ زيرا مي فرمايد: )ما هذا بَشَرًا إِنْ هذا إِلاّ مَلَكٌ كَريمٌ(؛ يعني خداوند مقام او را از مقام بشري دور ساخته است و ما به خدا پناه مي بريم، از اينكه بگوييم او بشر است و معنايش اين است كه او منزه است از اينكه بشر باشد؛ زيرا نه صورتش و نه آفرينش او، صورت بشر و آفرينش بشر است؛ بلكه او به جهت حُسن و لطافتش، فرشته اي والا مقام است>.
در مواردي نويسنده در نقد و بررسي نظريات تفسيري، از سياق سود مي برد و با كاهش احتمالات خود را به مراد خداوند نزديك تر مي سازد؛ براي مثال در تفسير آيه 88 سوره صافات پس از نقل چند معنا براي آيه شريفه، در نقد و بررسي نظر سوم در اثبات ضعف آن از سياق بهره مي برد. گاهي نيز در مباحثي مانند سبب نزول، پس از بيان روايات مختلف، صحيح ترين آن را با توجه به سياق مي پذيرد؛ مانند توضيح و تفسير آيه شريفه 128 سوره آل عمران.
ادامه دارد...